loading...
دانلود فیلم های 2017
تبلیغات محیطی
reza بازدید : 726 نظرات (0)

Khalae دانلود رمان خلاء | شراره ارکات کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

 نام رمان : خلاء 

3 دانلود رمان خلاء | شراره ارکات کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب (مگابایت) : ۲٫۷ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ مگابایت (epub)

4 دانلود رمان خلاء | شراره ارکات کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : ۲۹۷

14 دانلود رمان خلاء | شراره ارکات کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

باز هم به در بسته خوردم چرا؟ یعنی کار چه کسی می تونه باشه؟ مرگ، آشفتگی، خانواده، همه و همه برام معمای بزرگی شده. نه راه پیش دارم، نه راه پس.
از طرفی دلم، از طرفی شغلم. باید بفهمم، باید پرده روی این موضوع مبهم بردارم، من در میان هیاهویی که پشت این پرده هست نباید سکوت کنم. باید پرده از این راز بردارم، باید … بخاطر دلم.

 قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)

6 دانلود رمان خلاء | شراره ارکات کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان خلاء | شراره ارکات کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان خلاء | شراره ارکات کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از شراره ارکات عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان خلاء | شراره ارکات کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان خلاء | شراره ارکات کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان خلاء | شراره ارکات کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان خلاء | شراره ارکات کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)

 

21 دانلود رمان خلاء | شراره ارکات کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

از روی صندلی سیاهم بلند می شم. پاکت سیگارم رو از روی میز برمی دارم و کلافه به سمت پنجره های بلندی که از سقف تا کف زمین کشیده شدن می رم. به آسمان تیره ی تهران خیره می شم. یعنی کار چه کسی می تونه باشه؟ آرام سیگار رو کنج لبم می ذارم و روشنش می کنم. پک محکمی بهش می زنم. انگار با پک های محکمی که به سیگارم می زنم می خوام دردم بهبود پیدا کنه؛ اما افسوس دردی که در دلم دارم با این چیزهای سطحی آرام نمی گیره، چشم هام رو می بندم و در افکارم غرق می شم.
***
چشم های بی قرارم رو به ساعت مچیم می دوزم. خدایا کی می رسم؟ به پیرمرد شیک پوشی که صندلی کناریم نشسته و آرام به خواب فرو رفته نگاه می کنم. با دیدنش یاد پدرم افتادم. امیدوارم که چیزی نشده باشه . می خواستم هر چه سریع تر کارهام رو تمام کنم و برگردم تا بازم محیط خانوادمون مثل ده سال پیش گرم و صمیمی بشه. ای کاش زودتر می اومدم، ای کاش! یه بار دیگه و هزاران بار دیگه ای کاش! بازم به ساعتم چشم می دوزم. پس کی می رسیم؟ صدای سرمهماندار رشته ی افکارم رو پاره کرد.
” مسافرین محترم پرواز سیصد و چهل و سه ی منچستر، تهران. ساعت محلی به وقت تهران نه و بیست دقیقه و تا چند لحظه ی دیگر … “
مابقی حرفش رو نمی شنیدم. گوشیم رو از جیب چپم درآوردم و روشنش کردم. بالاخره بعد از چند دقیقه هواپیما به زمین نشست. وسط انبوهی از جمعیت به زور تونستم ببینمش. دست هایش را چند بار تکون داد. با قدم های بلندم خودم را بهش رسوندم. حالا در چند قدمیش بودم. بدون حرف دست هاش را باز کرد. به آغوشش رفتم و محکم به خودم فشردمش. چند بار بوش رو استشمام کردم. انگار با این کارم قلبم آرام می گرفت؛ اما …
***
ریموت سورنتو رو زدم. می خواستم سوار شم که زنگ گوشیم به صدا در اومد. با دیدن اسمش لبخندی زدم و تصمیم گرفتم اذیتش کنم. سوار ماشین شدم و استارت رو زدم. بازم زنگ زد، اتصال رو زدم و رو اکسپیر گذاشتم.
ـ جانم؟
ـ بزغاله کجایی تو؟ از صبح چند بار تماس گرفتم، چرا جواب نمی دادی؟ چی شد؟ قبولش کرد؟ راضی بود ازشون؟
ـ بابا یه نفس تازه کن، بیست سوالیه؟ جدیدا چقدرم پررو شدی تو؟
ـ اذیت نکن، الان کجایی؟
ـ از دانشگاه اومدم بیرون.
ـ نمی خوای بگی قبول کردن یا نه؟
ـ نه متاسفانه.

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
بک لینک