loading...
دانلود فیلم های 2017
تبلیغات محیطی
reza بازدید : 12542 نظرات (0)

 نام رمان : برزخ اما… (جلد دوم آدم و حوا)

 نویسنده : گیسوی پاییز کاربر انجمن نودهشتیا

 حجم کتاب : ۳٫۴ (پی دی اف) – ۰٫۳ (پرنیان) – ۰٫۹ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۹ (APK) 

 ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

 تعداد صفحات : ۳۴۶

 خلاصه داستان :

تویی که از شگرف ترین آسمانها عروج کردی تا بودنت رو، ارزونی تنهاییم کنی…
تویی که من رو از تاریک ترین ژرفای این دریای همیشه طوفانی، تا حقیقت شیرین نور و گرما بالا آوردی…
و زورق سرگردانی م رو، از اسارت جوش و خروش های سر به هوا نجات دادی…
این روزها اگر بغضی ترک می خوره….اگر غمی جدید زائیده می شه… همه برای توئه…
برای تویی که نمی دونم روزی می رسه که چشمام رو با ردّ نگاهت، متبرک کنی ؟…
و من چشم انتظار اون لحظه، هر وفت که بارون بباره، صدات می زنم…
نه با نوای زبانم …که با نوای دل…چرا که تو درون منی…و دیگه نیازی به آوا و کلام نیست..

قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

 پسورد : www.98ia.com

 منبع : wWw.98iA.Com

 با تشکر از گیسوی پاییز عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

 دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

 دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)

 دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

 دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

 دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

 دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

 جلد اول کتاب : 
http://www.98ia.com/News-file-article-sid-18882.html

 قسمتی از متن رمان :

وقتی دنیات جلوی چشمات رو به پایان باشه ، نفس کشیدن سخت می شه .
انگار حجم عظیمی از هوا تو گلوت گیر کرده و بالا نمیاد . بعد تو هی تلاش می کنی تا اون حجم رو یا به ریه بکشی و یا به بیرون پرت کنی تا بتونی امیدی به زندگی داشته باشی . اما به جای اینکه تلاشت به جایی برسه اوضاع بدتر می شه . اون حجم بزرگ و بزرگتر می شه و می فهمی لحظه به لحظه داری ناتوان تر می شی .
من اینجوری بودم . همین حال رو داشتم . داشتم جون می دادم .
همون موقع که امیرمهدی پرت شد جلوی پاهام و نیمی از صورتش مماس شد با اسفالت خیابون .
همون موقع که لبخند روی لبهاش به خاطر کوبیده شدن به زمین کج و کوله شد . همون لحظه که سفیدی چشماش بی فروغ شد و پلکاش بسته .
همون موقع که صدای جیغی شبیه به صدای نرگس از کنار گوشم بلند شد .
همون موقع که آدم های داخل خیابون به سمتمون هجوم آوردن و ماشین های عبوری ایستادن و سرنشینانشون پیاده شدن .
همون موقع که لبخند پیروزمند پویا از داخل ماشینش سر احساسم رو گوش تا گوش برید و چشم من ناباور به گوشه ی ماشینش که چند قطره خون بهش پاشیده بود مات موند .
همون موقع که خونی که از زیر بدن امیرمهدی روون بود ، تا کنار کفش های پاشنه دارم رسید . کفش هایی که با دیدنش صدای امیرمهدی تو گوشم اکو شد که ” من نمی دونم چرا شما خانوما انقدر به کفش پاشنه بلند علاقه دارین ! بقیه ی کفشا کفش نیست ؟ “
صداهای گنگی میون بهت به گوشم می رسید ولی هیچکدوم رو واضح نمی شنیدم . چشمام می دید و من تمرکزی روی دیدم نداشتم .
می دیدم افرادی به سمت پویا هجوم بردن و دیدم که کسی با مشت به صورتش می کوبید . و چقدر اون شخص شبیه مهرداد بود .
می دیدم که رضا کنار امیرمهدی نشسته . و نمی فهمیدم چطور ماشین به امیرمهدی خورد و به رضا نخورد !
می دیدم که نرگس داره خودکشی می کنه و رضوان از استیصال دور خودش می چرخه و من هنوز روی پاهام ایستاده بودم .

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
بک لینک